header photo

تحلیلی درباره تظاهرات مردم علیه وحشی‌گری پلیس در آمریکا

تحلیلی درباره تظاهرات مردم علیه وحشی‌گری پلیس در آمریکا

خلیل جبران محمد، استاد تاریخ، نژاد و سیاست های عامه در دانشگاه هاوارد کندی، مدیر سابق مرکز تحقیقات فرهنگ سیاهان «شونبرگ»، و نویسندۀ کتاب «محکومیت سیاه‌پوستان: نژاد، جنایت، و بنای شهرنشینی مدرن در آمریکا» است. متن زیر خلاصۀ مصاحبه‌ای است که برنامۀ «دموکراسی هم اکنون» با او انجام داده است.

شاهد اعتراضات عظیم مردم بر علیه وحشی‌گری پلیس در شهر‌های مختلف هستیم، این تظاهرات را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

وسعت دامنۀ اعتراضاتی که در این لحظه در ایالات متحده و دیگر کشور‌ها شاهدیم، حداقل در نیم قرن گذشته بی‌سابقه بوده است. مردم با حضور در خیابان‌ها، از درخواست اصلاحات و جوابگویی پلیس فراتر رفته و دیدگاه جدیدی از رابطۀ میان مقامات دولتی و سلامت جماعات را مطرح می‌کنند. سلامت جماعات بستگی به عوامل زیادی از جمله تأمین اموال عمومی و خدمات اجتماعی مورد نیاز مردم و هم چنین امنیت دارد، امنیتی که در اشکال مختلفش مطرح می‌گردد. آنچه که امروز شاهدش هستیم، بسیار شباهت به چالش‌های سال 1968 دارد که جهان را به لرزه درآورد. در آن زمان جنبش‌های جهانی متعددی در اشکال مختلف ضد سرمایه‌داری، ضدامپریالیستی و ضداستعمار در جهان جنوب و همین طور در بسیاری از شهر‌های بزرگ جهان شمال شکل گرفته بود.

پیش‌بینی اینکه از اینجا به کجا خواهیم رسید، دشوار است. اما با نگاهی به تاریخ گذشتۀ نیرو‌های انتظامی، اگر تنها در محدودۀ اصلاحاتی که خود این نیرو‌ها بتوانند و بخواهند انجامش دهند، بیندیشیم، دیگر امیدی به دگرگونی وجود ندارد. اینکه از اداره‌های پلیس کشور بخواهیم که خود دست به انجام اصلاحات بزنند، همین قدر مسخره است که از صنایع سوخت فسیلی بخواهیم خود مسأله تغییرات آب و هوایی را حل کنند

اگر امکان دارد از تاریخچۀ وحشی‌گری‌های پلیس در آمریکا بگوئید.

روش‌های پلیسی که اکنون شاهدش هستیم، بسیار قدیمی بوده و به دوران گروه‌های گشتی محافظت از بردگان در میانۀ قرن نوزدهم برمی‌گردد. واضح است که برده‌داری نیاز به نظامی داشت که با اعمال خشونت بر انسان‌ها تسلط داشته باشد.

در تمام طول سال‌های میانۀ قرن هفدهم تا اوائل قرن هجدهم، مستعمرات یکی بعد از دیگری از نیویورک گرفته تا ماساچوست، از کارولینای جنوبی گرفته تا ویرجینیا، همگی مجموعه قوانینی منحصر به سیاه‌پوستان وضع کردند که هدفش اعطای قدرت به یکایک شهروندان سفیدپوست بود. به موجب این قانون هر سفیدپوست می‌بایست رسماً بردگان سیاه‌پوست آفریقایی را زیر نظر گرفته، مراقب‌شان باشد و در صورت مشاهدۀ هر تخلفی، به تنبیه بدنی آنها مبادرت نماید. این نظام، بزرگ‌ترین بوروکراسی پلیسی را که تا امروز شاهدش هستیم ایجاد کرد. نظامی که در تمام مستعمرات بدون استثنا حاکم بود.

بعد از استقلال آمریکا در 1790 و به‌خصوص بعد از جنگ داخلی، در حالی‌که تدریجاً برخی از قوانین الغای بردگی در مستعمره‌های شمالی شکل می‌گرفت، سیاه‌پوست‌های تازه آزاد شده شکل متفاوتی از سرکوب را تجربه کردند. سفیدپوستانی که قبلاً گشتی‌های محافظ بردگان بودند، اکنون به لباس افسران پلیس درآمده و تنها با تغییر یونیفورم و ابزارشان، به انجام همان وظیفۀ قبلی خود یعنی تعقیب سیاه‌پوستان، آنهم در سطح کل کشور ادامه دادند

اما بخش مهم تری از تاریخ وجود دارد که اشاره به آن در اینجا ضروری است. وظیفۀ نیروی انتظامی در عام‌ترین اشکال آن، همیشه حفظ نظم در میان نیروی کار ضروری جامعه بوده است. مسأله‌ای که در تمام کشور‌های جهان صادق است. منظور من « از نیروی کار ضروری» تولیدکنندگانی هستند که در پائین‌ترین رده اجتماع قرار دارند و همیشه آزادی‌شان توسط گروهی از برگزیدگان ممتاز و ثروتمند محدود می‌شود، گروهی که در این کشور عمدتاً از نژاد سفید می‌باشند. اما طبیعی است که سفید پوستان نیز به طبقات مختلف تقسیم شده‌اند. طنز تلخ قضیه اینجاست که در اغلب نقاط این کشور، فقیران سفید پوست نیز زیر فشار پلیس بوده‌اند. به‌خصوص وقتی که قدرت سیاسی و یا نابرابری اقتصادی را به چالش می‌کشیده‌اند. اما برای این قشر چاره‌ پیش پای‌شان همان پیوستن به نیرو‌های پلیس بوده است. در سال‌های 1840 و 1850، مهاجران ایتالیایی و ایرلندی را که متعلق به پائین‌ترین طبقات اجتماع بودند، می‌بینیم که به تدریج، صاحب مرتبه‌ای شده و هم‌زمان شروع به پیوستن به نیرو‌های پلیس می‌کنند. آنها با این عمل، هم وفاداری خود به آمریکا را اثبات می‌کردند و هم خود را از لحاظ نژادی و طبقاتی در مرتبۀ بالاتری از سیاهان قرار می‌دادند. برای چنین اقلیت‌هایی، این تنها مسیر کسب قدرت و دسترسی به رده‌های بالاتر جامعۀ آمریکا بود.

در حقیقت حضور پررنگ نیروی پلیس در این کشور، انعکاسی از ناخوشی وخیم نظام اقتصادی و سلسله مراتب نژادی است که عمیقاً در جامعه ریشه دارد. وقتی که اتحادیه‌های پلیس و رهبری دیگر اتحادیه‌ها را که در دست طبقه کارگر سفیدپوست است، بررسی کنیم، می‌بینیم که قدرت آنها ناشی از به انحصار درآوردن حرفه‌ای خاص توسط گروهی معین است و نه نتیجۀ برآمده از معیار‌های عمومی تشکیل دموکراتیک اتحادیه‌ها. بنابراین، از نظر من برای بررسی تاریخ نیروی پلیس باید به بررسی تاریخ برتری نژادی و سرمایه‌داری نژادی در ایالات متحده بپردازیم. البته این روش‌های پلیسی و اعمال قانون هر چند به‌طور عمده برای تسلط بر اقلیت سیاه‌پوست به‌کار می‌رفت، اما بر دیگر رنگین پوستان به‌خصوص مکزیکی‌ها، اهالی پورتوریکو و سرخ‌پوستان بومی نیز اعمال می‌شد. «پاسداران تگزاس» در اساس برای کنترل و تسلط بر مکزیکی‌هایی به‌وجود آمده بود که جرم‌شان دفاع از زمین‌های‌شان بود و به همین دلیل آنها را «راهزن» می‌نامیدند. بر پیشانی هر رزمنده‌ای که در این کشور برای آزادی می‌جنگید، مهر جنایتکار می‌خورد و گرفتار دستگاه قضایی می‌شد. گسترش نواحی و الحاق سرزمین‌های متعدد به کشور، مستلزم سرکوب پلیسی بیشتر جمعیت‌های رنگین‌پوستی بود که ساکنین اصلی این نواحی را تشکیل می‌دادند.

همان طور که کِلی هرناندز (Kelly Hernandez) دربارۀ منشاء نیرو‌های پاسدار مرزی می‌نویسد، این نیرو‌ها از ابتدا برای کنترل جنبش مکزیکی‌هایی ایجاد شد، که به دلیل نیاز کشور به نیروی کارشان به این کشور می‌آمدند. اساساً زندان، بخشی از روساخت نظام مستعمره‌نشینان آمریکایی و گسترش نواحی این کشور را تشکیل می‌داد. به گفتۀ او، ناحیه‌ای که شهر لس‌آنجلس در آن بنا شده، در سال‌های 1700، حوضۀ استقرار قبایل سرخ‌پوستی به نام تونگ‌وِه (Tongva) بوده است. و درست مقارن با این زمان است که، زندانی کردن افراد این قبایل، به عنوان ابزاری برای سلطه و کنترل آنها آغاز می‌شود. اما سلطه همیشه ریشه در استثمار نیروی کار مردم تحت سلطه داشته است. وقتی که قلع‌و‌قمع کامل آنها هدف نباشد، سلب آزادی‌شان برای تضمین بهره‌کشی از نیروی کار آنها ضرورت می‌یابد. و این حکایتی است که در هر جای کشور برای هر گروهی از مردم که استثمار نیروی کارشان منظور بوده، تکرار شده است. آزادی‌ها و حقوق شهروندی آنها، رفتار انسانی با آنها، همگی در درجۀ دوم اهمیت قرار دارد. آنها حق دگراندیشی ندارند. به تاریخ چینی‌های مهاجر در سان‌فرانسیسکو در دهۀ 1880 مراجعه کنید. تاریخ شیکاگو را در بحبوحۀ قیام‌های کارگری سال‌های 1890 مطالعه کنید، و ببینید با سفیدپوستانی که به‌تازگی از اروپا آمده بودند، و تنها خواسته آنها بهبود شرایط محل کارشان بود، چگونه رفتار شد. می‌توانید داستان کماندو‌های تگزاسی را بخوانید تا ببینید چگونه به معنای واقعی کلمه، غارت دارایی‌های مکزیکی‌تبارهای مقیم تگزاس را قانونی کردند. غارت مردمی که پیش از انقلاب مکزیک و قبل از الحاق بخشی از آن به ایالات متحده در 1848، در این ناحیه مقیم بودند. مردمانی مطیع قانون که با عزت و احترام در میان جوامع خود می‌زیستند. تا آنکه مهاجرین سفیدپوست ظاهر شدند، و آنها را متهم به جنایاتی بی‌اساس نمودند و گشتی‌های تگزاس برای اعمال «قانون» به سراغ‌شان رفتند. بنابراین در هر برهه از تاریخ و در هر نقطه از این کشور، تاریخ دردناک پلیس، تاریخ اِعمال اَشکال مختلف سلطه است.

آیا در مقابل این همه ظلم مقاومتی هم وجود داشت؟

مقاومت خیره‌کننده بود، زیرا در مقابل هر گشتیِ محافظ، فرد یا افرادی بودند که قصد سرنگونی نظام را داشتند. و البته مشهورترین فردی که در آن دوران بر علیه این نظام جنگید هَرِیت‌تابمن (Harriett Tubman) است. او سمبل اولین اشکال مقاومت در برابر خود نظام، و هم‌چنین در برابر ابزار بسیار خشن سرکوب آن بود. می‌توان به مقاومت کارگران که اسلحه به‌دست گرفتند و با نیرو‌های پلیس و انتظامات خصوصی در مقابل در‌های کارخانه‌هایشان جنگیدند اشاره کرد. از جمله مبارزات کارگران در شهر‌هایی چون ماساچوست در سال‌های 1870، و در ناحیه تولید فولاد غرب میانه، و قیام‌های مردمی و ضدسرمایه‌داری که توسط رهبران سوسیالیست در ابتدای قرن بیستم سازمان داده شده بود. در بسیاری از این موارد کارگران سیاه‌پوست، دوش به دوش کارگران سفیدپوست به مبارزه برای حقوق مشترک اقتصادی خود به عنوان شهروند این کشور  جنگیدند. با شروع جنگ جهانی اول، مهاجرت عظیم سیاه‌پوستان از مناطق روستایی جنوب به شهر‌های شمالی آغاز شد که حتی تا اواخر سال‌های 1960 ادامه داشت. سیاه‌پوستانی که از تبعیض نژادی عمیق در جنوب به تنگ آمده بودند، در پاسخ به نیاز انبوه نیروی کار در شهر‌های شمالی به این مناطق روی آوردند و با حضور خود مفهوم جدیدی از زندگی کارگری و شهروندی در این کشور را رقم زدند. بعد از این مهاجرت‌ها بود که سیاه‌پوستان قدم به قدم خواستار برابری [حقوق انسانی و شغلی خود] در محل کار و محلات مسکونی خود شدند و بناچار درگیری با پلیس سفیدپوست و شهروندان نژادپرست آغاز شد. جنبش آزادی سیاهان موجب تولد حزب یوزپلنگان سیاه و دیگر سازمان‌های رادیکالی شد که تمرکز فعالیت خود را بر روی مبارزه با وحشی گری پلیس گذاشتند. به اعتقاد این سازمان‌ها برخورد وحشیانۀ پلیس، بزرگ‌ترین عامل پایمال کردن ارج و احترام سیاه‌پوستان در مقام شهروندان این کشور بود؛ و به همین دلیل این سازمان‌ها در معرض بدترین تاکتیک‌های سرکوب از طرف دولت فدرال قرار می‌گرفتند. سازمان‌های اطلاعاتی دولت فدرال چه از شیوه‌های جاسوسی، نفوذ، اتهام‌زنی و ایجاد اغتشاش در این گروه‌ها (برنامه‌ای که به نام کُواِین تِل پُرو معروف شده) و چه از راه ترور رهبران‌شان (از جمله ترور فِرِد هَمپتون رهبر یوزپلنگان سیاه در 1969 در شیکاگو) با آنها شدیداً مبارزه کردند.

در بحث پیرامون نظام پلیسی در این کشور، باید در نظر داشت که این نظام برای کنترل جماعتی خاص بر پا شده تا در مورد مرگ یا زندگی آنها خودسرانه تصمیم بگیرند و متهم به ارتکاب جرم‌شان نمایند. اما همین پلیس در مناطق متعلق به سفید پوستان مرفه و محلاتی که محل سکونت طبقات ممتاز حاکم است، رفتار کاملا متفاوتی دارد. مردم شاهد افراد مجرم را در دولت ترامپ هستند و دائما از دادستان‌های فدرال می‌شنوند: «تردید داریم که بتوانیم این پرونده‌ها را به جریان انداخته و آنها را به دادگاه بکشانیم». پلیس هرگز به صورت افرادی مانند مایکل کوهن (وکیل مدافع سابق ترامپ) اسپری فلفل نپاشیده، زانو روی گردنش نگذاشته و یا با گاز اشک آور خفه‌اش نکرده است. زیرا که در آمریکا معیار دو گانه‌ای برای عدالت وجود دارد. عملکرد پلیس آمریکا، اعمال برتری نژادی و سلسله مراتب اقتصادی است و تا زمانی که ما در صدد حل این مساله و آنچه در زندان‌ها می‌گذرد، برنیامده‌ایم، شاهد ادامۀ مبارزه در خیابان‌ها و مطالبۀ عدالت و دگرگونی‌های اساسی خواهیم بود.

لطفا از نقش مطبوعات در این زمینه بگویید.

در تمام طول دوران برده داری و استعمار در این کشور، مطبوعات نقشِ سازمان اطلاعاتی را برای سفیدپوستان حاکم بازی می‌کردند.در آن زمان تقریباً یک سوم محتوای روزنامه‌های آمریکایی وقف تجسس در مورد وضعیت زندگی سیاه‌پوستان و سرخ‌پوستان به نفع مهاجران سفیدپوست بود. حتی در سال‌های 1960، همانطور که در گزارش کمیسیون کِرنِر (کمیسیونی که به دستور رئیس جمهور وقت، لیندون جانسون، برای بررسی علل شورش‌های نژادی در سال‌های 1960، تشکیل شد) نیز ذکر شده، روایت مطبوعات از قیام‌های سیاه‌پوستان اغلب از دیدگاه سفیدپوستان بوده است. البته در سال‌های اخیر شاهد بروز تغییراتی در رسانه‌های حاکم، و البته با کمک انتشار صحنه‌هایی که توسط شهروندان عادی ضبط و ثبت می‌شوند، هستیم. به نظر من با این تغییر عظیمی که در نحوۀ روایت از نقش پلیس به وجود آمده، همراه با جنبش مقاومتی که در خیابان‌ها در حال وقوع است، باید شاهد تغییرات اساسی در طبیعت عملکرد پلیس در آمریکا باشیم.

در جواب به این سؤال که آیا زمان دموکراتیزه شدن خود مطبوعات فرا رسیده است یا نه، باید گفت، شک نیست که به مدد وجود شبکه‌های اجتماعی و توانایی بی‌سابقۀ خود شهروندان در جمع‌آوری اخبار و انتشار آنها، مسلماً به دوران جدیدی پا نهاده‌ایم. جمع‌آوری اطلاعات و انتشار آگاهی، از انحصار گروهی خاص خارج شده است. جنبه مثبت قضیه این است که ما در برههٌ تاریخی گسترش این امکانات قرار گرفته‌ایم، زیرا که نهاد‌های دموکراتیک کشور و به‌خصوص قوۀ مجریۀ ما با رهبری کاخ سفید، دچار بحران مشروعیت شده است. مسأله‌ای مشابه هم در مورد آژانس‌های خبری کشور به وجود آمده است. مستقل از آنکه سرپرست این آژانس‌ها سیاه، سفید، از نژاد آمریکایی لاتینی و یا آسیایی – آمریکایی باشد، اکنون به نقطه‌ای رسیده‌اند که شاهد بحران مشروعیت پلیس هستند و به این باور نزدیک می‌شوند که دیگر نمی‌توان به گزارش‌های رسمی آنها اعتماد نمود. همان طور که ابتدا در قضیۀ قتل جرج فلوید توسط دِرِک شوین شاهد بودیم، او در گزارش پلیس دروغ گفته بود. دیگر پایه‌های احترام رسانه‌ها به پلیس فرو ریخته است. اینکه پلیس می‌تواند بلافاصله به مردم شلیک کند و آنها به قتل برساند، یا همانطور که در شهر‌های دیگر شاهدیم، پلیس برای جلوگیری از تظاهرات مردمی که معترض وحشی‌گری پلیس هستند، با وحشی‌گری برخورد می‌کند، همگی خود نشانۀ آن است که این بحران مشروعیت باید به نحوی حل شود. اما نحوۀ حل آن بسته به این است که حضور مردم در خیابان‌ها برای تحقق خواسته‌هایشان تا کی ادامه خواهد یافت؟

نظرتان در مورد قطع بودجه و یا الغای کامل نیروی پلیس چیست؟

قطع بودجۀ پلیس و یا الغای کامل نیروی پلیس، از جمله شعار‌هایی است که از سوی تظاهرکنندگان تکرار می‌شود. نفس وجود این شعار‌ها نشان می‌دهد که نهاد‌های انتظامی در این کشور نابسامان هستند. افرادی چون آنجلا دیویس از ده‌ها سال قبل در ایجاد نظریۀ دگرگونی و الغای نظام پلیس و زندان‌های این کشور پیش‌قدم بوده‌اند

قطع بودجه، هدف اصلی الغای نیروی پلیس را نیز در بر می‌گیرد. در حقیقت بنا بر این نظریه، اگر قرار است که از ابتدا شروع کنیم، باید تصمیم بگیریم که از پلیس چه کار‌هایی را انتظار داریم و انتظار چه کار‌هایی را نداریم. من در این میان معتقد به اتخاذ موضعی میانه‌ام، یعنی به جای حذف کامل نیروی پلیس، باید سیاهه‌ای از وظایف مختلف از پاسخ به تلفن‌های مزاحم گرفته و تا مقابله با وقوع جنایتی خشن، تهیه گردد و مشخص شود که کدامیک از این وظایف باید در حیطۀ مسؤولیت‌های پلیس باشد، بودجۀ پلیس باید براین اساس تعیین شود و وظایف باقیمانده باید به عهدۀ مراجع خدمات عمومی دیگری گذاشته شود. مثلاً برای فرونشاندن درگیری‌های خشن، می‌توان به جای پلیس از مأموران حل مناقشه، که از کارکنان بهداشت عمومی هستند و برای این هدف در هر محله و برای خدمت در همان محله آموزش دیده‌اند، استفاده کرد. اگر بخواهیم که پلیس، تبدیل به نیرویی نظامی نشود و منابع بی‌حد در اختیار نداشته باشد، اگر مایلیم که پلیس با شهروندان مانند سربازان ارتش در یک سرزمین اشغالی رفتار نکند، باید مانند بسیاری از کشور‌های دیگر از این روش‌ها استفاده کنیم. مردم می‌توانند بسیاری از مناقشه‌ها را در فضایی سالم و به‌دور از خشونت در محله‌های خود حل نمایند. در این میان، مشکل اساسی در راه این اصلاحات اتحادیه‌های پلیس هستند. نهاد‌های مترقی باید در مورد این اتحادیه‌ها و علنی نمودن مفاد توافقی که هریک از آنها با مقامات اجرایی شهر دارند، تصمیم‌های جدی اتخاذ نمایند.

مجلۀ دانش و امید ـ برگردان:  مازیار نیکجو

Go Back

Comment